پاییز امسال بعد از سه چهار سال، نمرکز دو رمان کوتاه از جعفرمدرس صادقی منتشر کرد: روزنامهنویس و خاطرههای اردیبهشت. اولی را هنوز نخواندهام. تعریفی هم نشنیدهام. فروش چشمگیری هم ظاهرا نداشته. دومی را خواندهام. دو ریویو مثبت درباره آن خواندهام. به جز خوانندگان پیگیر قصههای جعفر مدرس صادقی (و دیگر نویسندههای شاخص) که علیالقاعده حرفهایترین مخاطبان قصهنویسی فارسی هستند برخی طیفهای دیگر نیز نظر مساعدی به رمان کوتاه و مطایبهآمیز خاطرههای اردیبهشت دارند. منظور از ملحقشدگان تازه، جماعتی است سرگردان میان خواندن گزارشهای تینایجری رماننما، پاورقیخوانها و برخی از خوانندگان ماخوذ به حیابی که سالیان سال است نجیب و مودب خواندن آثار ملالآور نامهای بزرگ قصهنویسی ایران را تاب آورده و به روی خود نیاوردهاند و توجیه شنیدهاند که ممیزی نمیگذارد فلانی کتاب دلش را بنویسد. آنها به خود باورانهاند این آثار در هر صورت واجد چنان عمق و غنایی است که فقدان لطف و شیرینی هم چیزی از برکتش نمیکاهد. حالا جعفر مدرس صادقی که خودش هم البته طمطراق و جبروتی دارد پیشنهاد تازه و مطبوعی برای کوچ ذائقه ملول و کسالتزده خوانندگان در چنته دارد.
استنباط من این است که خاطرههای اردیبهشت در حکم به ثمر رسیدن پروژه تازهای در روند کاری نویسنده است. پنج شش سال قبل و با انتشار رمان بیژن و منیزه، این پروژه آغاز و سپس رمان کوتاه مهجور اما نویدبخش توپ شبانه نمایانگر رشد نویسنده بود. میتوان با برجسته کردن نقاطی در زندگی شخصی و حرفهای نویسنده فرآیند فرضی را تصویر کرد که کم کم به امحای مولفههای ابهامآمیز رماننویسی مدرس صادقی انجامید. ابهامی که به کمال در گاوخونی بروز داشت. در عوض لحن شوخ و طناز راوی، فضای رمان جدید را اشغال کرده. آن هم طنازی که طعم پوچگرایی و طعنآمیزیی ندارد بلکه مثل شوخطبعی مردی پابهسن گذاشتهای است؛ دلچسب و شیرین و گاهی هم اضافه بر سازمان.
قصهها هم از آن طرح های پیچ در پیچ که با مهارت نویسنده از تمثیلگرایی خنک و مرسوم دهه شصت و اوایل هفتاد رهانیده شده به سمت جهانی عینی میل کرده که اگر واجد ابهامی باشد هم به خاطر اعمال گنگ و انگیزههای غجیب و غریب آدمهای کمیاب است و نتیجه رج زدن اجتماع. در این مسیر فرضی که ترسیم کردم رمان بیژن و منیزه نقش پل دوران گذار را دارد. اتفاقا این رمان را که در نمایشگاه کتاب چندسال قبل بار اول منتشر شد همان روزهای اردیبهشت خواندم و آنقدر خوشم آمد که گرچه داوری جایزه روزی روزگاری اقناعی نبود اما تا فصل اعلام رای فرابرسد آنقدر در گوش داوران دیگر رودهدرازی کرده بودم که کتاب مدرس صادقی که آن سال در دیگر جایزهها به مرحله نهایی نرسیده بود با اکثریت مطلق آرا برنده جایزه شد. امروز هم به گناهی اعتراف نمیکنم بلکه شاید با آشکار شدن معایب حاد رقبای آن سال، حقانیت جایزه روزی روزگاری که مورد علاقه طیف لیدر ادبی مطبوعات نبود بیشتر روشن شدهباشد.
احتمال میدهم مدرس صادقی به فرآیند تحول تدریجی اتمسفر رمانهایش بیاعتقاد نباشد. لابد او چه در زندگی شخصی و چه کاری عوامل و انگیزههایی پیدا کرده و به اصطلاح تعبیری دارد از این که نویسنده گاوخونی چطور است که حالا خاطره های اردیبهشت مینویسد. و واضح است که من در این روند سقوط یا افول نمیبینم. مدرس صادقی تاچندسال قبل، از مصاحبه مطبوعاتی فراری بود. به تبع به تفسیر آثارش هم تن نمیداد. حالا گفت و گوهای بلند بلند میکند، اگر با فضای ژورنالیستی آشنا باشیم پربیراه نیست که به زودی برای تفسیر آثارش و ممانعت از به کجراهه رفتن مخاطبان مثل برخی دیگر از اسلاف و اخلافش شخصا آستین بالا بزند.
ضمن یادآوری اینکه او امروز مهمترین قصهنویس زنده ایران است با طرح یک فرضیه میخواهم در شخصی بودن این فرآیند ( گذار از آن شکل درک و روایت جهان به این لحن طناز) تشکیک کنم و از این نظر تردیدها و نگرانیهایی را درباره مسیر نویسنده طرح کنم. نیک میدانم چنین کاری کم از پیشگویی ندارد و در روزگاری که از هرسو فریاد نقد علمی به آسمان است لابد من به ترویج نقد خرافی متهم خواهم شد اما چنین نظرورزی در محیطی مجاورِنقد که ابیات خلاقه است بیتردید مشروع است و مگر نه آنکه من به گواه پلاک اسمم در همین صفحه اول نویسندهام و بعد منتقد!
مدرس صادقی زمانی گاوخونی را نوشت که جمله هنرمندان و نویسندگان روشنفکر و مستقل در ایران آثار جدی و روشنفکرانه و طعنآمیز مینوشتند و بهترین فیلمها و رمانهای معاضر گاوخونی هم اشاره به وضعیت زندگی روشنفکر ایرانی است هم اشارهای به تاریخ و سنت و هم دیگر مفاهیم بزرگ و کلان فکری هنرمندانه و با گوشهچشمی به زیباییشناسی مدرنیستی در هم آمیخته شدهاند. این فصل مشترک تمام شاهکارهای ادبی هنری دهه شصت در ایران است. اما امروز همان آفرینندگان جدی و عبوس که در آثارشان به طرح مضمونهای کت و کلفت و کلان مشغول بودند تحتتاثیر آنچه کانون جاذبه زیباییشناسی طبقاتی و زمانی شناخته میشود یا همان که با اغماض (هگلی) میتوان روح زمانه دانست از هر ادعای جدی و مفهوم کلان و غیره دست برداشته و ضمن بازنمایی زندگی روزمره خرد و تکراری با روشی طنازانه و با استراتژی دست گرفتن این و آن، بعضا جسورانه کدهایی از زندگی خصوصی خود را هم میگنجانند و به اصطلاح رایج محافل آثار باصفا میسازند.( امیدوارم حداقل دقتی به کار رود. چون هرجا اشارهای به محافل کردهام حتما خوانندهای تیزهوش داشتهام که بیاید و چند ناسزا بدهد که ای محفلی!!!) تا اینجای کار و به گواه رمان خاطرههای اردیبهشت جعفر مدرس صادقی برای نوشتن رمان شوخ و شنگ و امروزش از اصول که برسازنده جهان رمان اوست اصلا کوتاه نیامده و به همین خاطر است که در کمال مسرت دوست و دشمن به مثابه خواننده و منتقد او را تحسین می کنند.
اما چه کنم، روحی بدبین در نگارنده حلول کرده که زنهار میدهد مهمترین قصهنویس پس از دوم خرداد مبادا که برای خوشایند خوانندگان تازه کتاب به کتاب، پله به پله فرو برود در سردابه رضایت خوانندگان که راه بازگشت ندارد.