آنچه در طول یک ماه و نیم گذشته در ایران روی داد ( این مطلب در مرداد ماه سال ۱۳۸۸ در صفحه ادبیات روزنامه اعتماد منتشر شد.) حاوی پیامی صریح و روشن برای نویسندگان و البته دیگر هنرمندان و تولیدکنندگان کالای فرهنگی و هنری بود. جهش خیرهکننده آگاهی و مسئولیتپذیری طبقه متوسط که بیشترین جمعیت جامعه ایرانی به شمار میآید در اوضاع دشوار و غیرقابلپیشبینی سیاسی و اجتماعی آنقدر آشکار است که پیشفرضها و تعاریف کلیشهای مرسوم عموما یکباره از سکه میافتند و گاهی حتی ماهیت رذیلانه و تنبلانِهآشان آشکار میشود هرچند شاید نمود خیرهکننده خود جهش هم معلول غفلت و بیاعتنایی نخبگان و تحلیلگران اجتماعی و فرهنگی به تحولات و شاخصهای رشد بوده است والا وقتی حرکت اجتماعی در این سطح کلان و باکیفیت به وقوع میپیوندد قاعدتاً نمیتواند بدون نشانههای بسیاری در گذشته باشد، نشانههایی که کموبیش ازنظر دورمانده.
یکی از اصلیترین پیشفرضهایی که آگاهی اجتماعی کنونی مجال بروز دیگری به آن نخواهد داد موضعگیری متفرعن جامعه نویسنده و هنرمند است که خود را پیشرو و درک ناشدنی میپنداشت و انگشت اتهام را به سمت توده مخاطبانی میگرفت که ازنظر او به آسانگیری و ابتذال عادت کردهاند و بهاصطلاح پیامهای عمیق را دریافت یا فهم نمیکنند.
نویسنده
امروز بهعینه طبقه فرهیخته، آگاه و مسئولیتپذیری را دید که مطالبات مشخص،
عاقلانه و دقیق خود را پیگیری میکند. البته ممکن است گفته شود میزان آگاهی سیاسی
و اجتماعی الزاماً همارز رشد سلیقه فرهنگی نیست اما پرسش اینجاست که مگر در این
مجموعه داستانهای نحیف با طرحهای تکراری و ناشیانه، این دفتر شعرهای متظاهرانه و
احساساتی و رمانهای نامنسجم که در آنها همه مشغول خیانت به یکدیگرند، کدام مضمون
عمیق و غریب نهفته است که این خیل آگاه و باشعور قادر به درک آن نیستند. فکر نمیکنم
وضع تئاتر و سینما هم چیزی جز این باشد. آیا صورتمسئله برعکس نشده؟ درستتر نیست
که عقب ماندن را باور کنیم و دواندوان خود را به مخاطبانی برسانیم که از ما بسیار
پیش افتادهاند؟ مصادیق این عقبافتادگی و غفلت در دسترس همه ماست. مصاحبههای
منتشرشده در صفحههای فرهنگی روزنامهها در یک سال گذشته را مرور کنیم. ادعاهای
مضحک و توخالی تولیدکنندگان آثار هنری درباره مضامین و محتوای آثارشان که عمدتاً بابی
اعتنایی مطلق مخاطبان مواجه شده به شیادی و جعلی که موردانتقاد همهمان است شبیه
نیست؟ کارگردان هر کمدی بنجل خجالتآوری از پیام آموزنده فیلمش برای جوانان میگوید.
آنهمه هنرپیشه بزککرده اطواری قرار بوده دستاندرکار تزکیه روح جوانان باشند. نویسنده
هر رمانی از بازنمایی یک نسل، یا تجربهای یکه در عرصه فرم و روایت میگوید. سینماییها
به یمن شناخته شدن چهرههایشان تقریباً در جایگاهی سلطانی قرارگرفتهاند.
همهچیز در امتداد ارادهشان به وقوع میپیوندد. نمایشگاه عکس
برگزار میکنند و بیسلیقگی و ناآشنایی با این رسانه بصری از درودیوار نمایشگاهشان
میبارد. از آن بدتر رمان مینویسند و مجموعه داستان. در این ابتذال فراگیر است که
بازیگری از سر خودشیفتگی خاطره قربان صدقه رفتن ملت (همان مردمی که در مصاحبهها
گفته میشود خیلی لطف دارند یعنی نمیگذارند با خیال راحت به رستوران برویم یا چه
و چه) را بهصورت کتاب منتشر کرده است. هنر کاسبکارانه و تجاری ممکن است ظاهراً
دستاوردهایی داشته باشد و تابوهایی را بشکند اما ناگفته پیداست که از اساس سازشکار
و واپسگراست. تن دادن به مناسباتی که ارقام نجومی فروش و مخاطب به فضای نقد تحمیل
میکند چارهای جز تسلیم و رخوت باقی نمیگذارد. آنها میگویند بیآنکه اعتقادی
داشته باشند (اگر اعتقاد داشته باشند که بدتر است) ما در رسانهها منعکس میکنیم بیآنکه
اعتقادی داشته باشیم اما امروز با مخاطبان آگاهی روبهروییم که کوچکترین باوری به
این خیمهشببازیها ندارند. نگرانی اصلی اینجاست که رخدادی به این عظمت و فراگیری
در پیش چشممان هم درک نشود یا با نگاهی از بالا یا بیرون گود تفسیر شود؛ شبیه
مزخرفات خارج نشین مایی که در پس هر چیز توطئهای میبینند؛ اما این رخداد بیتردید
بر تمام حوزههای فکری و فرهنگی تأثیر خواهد گذاشت. رخداد به وقوع پیوسته است. همه
احساس کردهایم بسیاری از مفاهیم کلان و پرطنطنه گذشته دیگر بیمعناست. این بیمعنایی
از مرز بهت و شوک اولیه فرا خواهد گذشت.
دعواهای مضحک ادبی، جاروجنجالهای تبلیغاتی بر سر این نویسنده
و آن کتاب دیگر توخالی و بیمعناست. نقد اتوکشیدهای که شاقول نار دنبال فلان
ایراد ویرایشی یا تخطی از اصول داستاننویسی فلان استاد است هم از آن بدتر. خیل نویسندگانی
که هنوز دلمشغول مجوز، شهرت و نقدهای مثبت و منفی و عقدهگشایی شخصیشان با اینوآن
و فلان محفل هستند، بهاندازه یک قرن از لایههای پیشرو طبقه متوسط عقبماندهاند.
آنها که فکر میکنند شأن ادبیات و هنر اجل بر هر اعلام موضع صریح سیاسی است هم حالوروز
بهتری نخواهند داشت. آینده تنها به نویسندگانی تعلق دارد که از قیدوبند لاطائلات درونگروهی
و محفلی و رقابتهای سخیف جدا شوند و بپذیرند که عمدتاً دیگر در صف اول آگاهان مسئول
اجتماعی جای ندارند.
نتیجه سالها کاهلی، بیمسئولیتی، غرق شدن در رقابتهای بیهوده
و چشم بستن بر واقعیات (حتی کیفی و تکنیکی در قیاس با ادبیات روز جهان) واگذار
کردن صف اول به گروههای مدنی دیگر است، نتیجه تقلیل موضع انتقادی به نقنق عصرانه
بر سر حذف یک جمله از کتاب آنهم در محیطی امن که غیری نباشد و گوش شنوای جانان
باشد، است. امتیاز ویژه وضعیت جدید آشکاری یکباره و ناگزیر مواضع در مقابل سهوی
کاری و منش بوهمی گذشته است. بسیاری معتقدند دستاورد ممتاز آنچه گذشت تطهیر طبقه
متوسط بوده است. تطهیر میتواند در تولید و سلیقه فرهنگی و هنری این طبقه نیز نمود
یابد. چنانکه در رفتار خلاقانه اخیر درباره یک کتاب دیده شد؛ اما فراتر از آن نشانههای
خودآگاهی طبقه متوسط درباره ابتذال فراگیر فضاهای فرهنگی و ادبی احساس میشود.
مفاهیم نویسنده مستقل و نویسنده وابسته در وضعیت کنونی معنایی دوباره یافتهاند و
احتمالاً با استمرار شرایط به مفاهیمی پرکاربرد تبدیل میشوند. کموبیش لازم است
هر نویسندهای نسبت خود را با پیکربندی امروز جامعه ایران معلوم کند. والا آن لژنشینی
اشرافی هنرمند آنکه خود را یکسر فارغ از سیاست و درگیر سازوکار جادویی الهام و
نبوغ میدانستند دیگر بیمعناست.
امیرحسین خورشیدفر