در این شماره هفتهنامه صدا بهترین کارگردان و بهترین فیلم دهه هشتاد سینمایی ایران به انتخاب منتقدان و نویسندگان مطبوعات برگزیده شدهاست. فیلمهای جدایی نادر از سیمین، پرویز و بوتیک بهترین فیلمها و اصغر فرهادی، حمید نعمتالله و بهرام توکلی بهترین کارگردانان منتخب این نشریه هستند. با توجه به حضور اصغر فرهادی و فیلمش در صدر هردو لیست ستون در ملاعام این هفته به او اختصاص دارد
من جزو علاقمندان فیلمهای اصغر فرهادی نیستم. برای علاقمند یا شیفته فیلمهای فرهادی بودن مخاطبان در درجه اول (طبعا در درجات بعدی دلایل دیگری الویت دارند) واجد شرایط هستند که ذایقه هنریشان تربیت نشده و در زمینه درک فرمهای زیباییشناختی و روایی کارکشته نیستند اگرچه ممکن است هر هفته تعدادی دی. وی. دی را از آن خودکنند. مسلما تعدای از علاقمندان فرهادی هم نخبگان و متخصصان سینما هستند. منظورم از شرح کوتاه قبلی، اکثریت جامعه علاقمندان بود. هرچه هست علاقمندان فیلمهای اصغرفرهادی جمعیت بسیاربزرگی را تشکیل میدهند. اما وضعیت بیبدیل اصغرفرهادی در سینمای ایران به خاطر جایگاهی است که در ذهن این افراد دارد، جایگاهی که تاکنون هیچ سینماگر و هیچ هنرمندی آن را اینقدر قاطعانه اشغال نکرده بود. این علاقمندان معتقدند اگر کسی منتقد جدی و بنیادین فیلمهای فرهادی باشد یا به او حسادت میورزد و یا این موضع را از سر تظاهر و ریاکاری برای مخالفخوانی اختیار کرده. از این رو بارها شده در جمعی آشکار شده که من جزوعلاقمندان فیلمهای فرهادی نیستم و بعد یک نفر بدون مقدمه از من خواسته است که دلایلم را فورا ارایه بدهم. انگار مدارک شناساییام باشد یا شهادت وفاداری به حزب. این جور در معرض سئوال قرار گرفتن مرا مضطزب میکند پس ترجیح میدهم دستپاچه بگویم به نظر من اصغرفرهادی از آنجا که سینمای تنبل، بهانهگیر، ناتوان، سّمّبل کار، شلخته ایران را حسابی تکان داد از جمله اینکه گروهی از ستارههای بدون حساسیت و ناشی را وادار کرد با تمرین و مرارت به درک و اجرای حرفهای از نقششان دست یابند. فرهادی به بهانههای واهی از زیر بار پرداخت فیلمش با استاندارد جهانی طفره نرفت و به وضوح آشکار کرد هیچ دلیلی جز نابلدی و سهلانگاری و کار غیرمسئولانه عامل تولید سالانه چهل پنجاه فیلم مطلقا بیارزش و غلط و ناشیانه در ایران نیست تا دنیادنیاست در این ملک باید مورد احترام باشد. همچنین ضمن آگاهی از برحی ملاحظات فکر میکنم استحقاق همه آنچه را به عنوان توجه و موفقیت بین المللی میشناسیم داشته است. به این خاطر است که از صمیم قلب امیدوارم همکارانش در مقام تاثیرپذیری از فرهادی به جای آنکه تعدای مرد و زن عصبی را به پرخاشجویی و بیادبی نسبت به یکدیگر وادارند و دوربین را مچل کنند که روی دوش یک نفر بیمسما دنبال آن گروه عصبی بیافتد به منش کاری و جدیت و سختکوشی او توجه کنند. اما بعد از این مقدمه، چیزهای دیگری است که همیشه خواستهام بگویم و در اینجا هم مجالم فقط به اندازه گفتن بعضی از آنهاست.
در فیلمهای فرهادی زنان و مردانی برافروخته را در مواجهه با هم به یاد میآوریم. آیا این به معنای تحقق عالی کشمکش به عنوان انرژی پیش برنده درام است؟ یعنی فرهادی نیروهای متخاصم قصه را با یک طراحی استادنه در نقطه اوج شاخ تو شاخ میکند؟
بگذارید به پرونده و آرشیوه رجوع کنم.
در یکی از قسمتهای سریال روزگار جوانی که فرهادی نوشتهبود اتومبیل یکی از چهار دانشجوی همخانه مفقود میشود. آنها دورهم جمع شدهاند تا چاره جویی کنند. هرکس پیشنهادی دارد و برآن اصرار میورزد. در نتیجه بگو مگو و مشاجره چهارنفر از یکدیگر میرنجند و جلسه بدون نتیجه خاتمه مییابد. باورش سخت است اما فقط یکی از آن چهارنفر، همانی که بهزاد خداویسی نقشش را بازی میکرد بر این اعتقاد بود که وقتی اتومبیلی مفقود میشود قاعدتا باید به پلیس اطلاعدهیم.
پیشنهادهای دیگر کاراکترها ( این یک قسمت از کارتون باب اسفنجی نیست، کاراکترها انسان هستند.)درج آگهی در روزنامه با ذکر مبلغ مژدگانی برای یابنده خودرو.
به یک نفر شک داشتند، بروند و او را به قصد کشت بزنند!!
کارگردانی توسلی و بازی رادش و کیهان ملکی و... بدون هیچ واسطهای فیلمنامه معیوب را پیش چشم میآورد و هیچ عیب و علتی را اگر بزرگتر نکند مخفی نمیکند.
فیلم معروف اصغرفرهادی درباره الی را حتما خوب به خاطر دارید. در یک سوم پایانی فیلم سکانی است که گروه مسافران در ویلا متتظر رسیدن نامزد الی هستند. در این صحنه بگومگو درباره حرفی که این جمع باید به نامزد دخترگمشده بزنند تم صحنه پرتنش است. در ادامه فیلم همسفران برای آنکه به پلیس چه بگویند و چه نگویند باهم مشاجره میکنند.
به نظر شما یک گروه آدم عاقل و بالغ که از قضا تحصیل کرده رشته حقوق هستند وقتی پای جان یک نفر در میان است و هیچ تقصیری هم مورد مرگ احتمالی الی متوجه آنها نیست به چیزی جز گفتن حقیقت محض به پلیس بیاندیشند؟ بازهم توجهتان را به این نکته جلب میکنم که هربلایی سر الی آمده باشد همراهانش حتم دارند که به اندازه سرسوزنی در این یک مورد مقصر نیستند.
در این دو مورد که برشمردیم به نظر شما نرسید که شخصیتهایی اصغرفرهادی در شرایط بحرانی به کمتوان حاد ذهنی بدل میشوند و بعد بدون منطق سرهم داد میزنند؟
البته او بازیگرانش را حسابی برای اجرای عالی دیالوگهایی که به خودی خود و فارغ از توالی منطقی باور پذیر هستند آماده کرده و در کارگردانی(فنی و تدوام حسی) و تدوین این صحنهها هم روشی ساده اما کلاسیک را با تقطیع فراوان و ریتم تند استادانه به کاربرده که به مثابه یک ماسک پوشش بر بیمنطقی حاد صحنه عمل کند. برای آنکه میزان بیمعنی بودن درگیری کاراکترها در فیلم درباره الی را متوجه شویم شاید لازم هست تمام علاقمندان سهم اندکی از سرمایه را تامین کنند تا اصغر توسلی کارگردان سریال بیمحتوای روزگار جوانی برای یک آزمایش افشاگر دعوت به کار شود و همین صحنه را مستقلا بازسازی کند آنوقت است که بدون نیاز به قرائت فیلمنامه خواهیم دید اگر مرعوب نمیشدیم فرهادی در همان چیزی که منتقدان بیدقت سینمای ایران امتیاز اصلی و نقطه قوت او میدانند در حقیقت مناسبات منطقی منجر به کشمکش را دقیق و درست نپرداخته است.
قبل از توفیقات بزرگ، فرهادی فیلمی ساخت به نام شهرزیبا که در آن ترانه علیدوستی همراه پسری که همبند برادر قاتل اوست به سراع اولیای دم میرفت تا از ایشان رضایت بگیرد. طرف مقابل مردی بود عبوس و ترشرو و خشکه مذهب که نقشش را فرامرز قرییبان ایفا میکرد. ترانه علیدوستی آنقدر آمد و رفت تا طاقت مرد طاق شد. مهمترین صحنه فیلم جایی بود که ترانه علیدوستی کودک نوزادش را دم در خانه قریبیان به هم بند برادرش میسپارد و وارد خانه مرد میشود تا با او بدون پرده پوشی حرف بزند. قرار بود مو به تنمان سیخ شود. این گفتوگو آنقدر مرد را عصبانی میکند که دخترجوان را مورد ضرب وجرح قرار میدهد. به نظر شما تجسم این صحنه کار آسانی است؟ جایی که تنش بین دو شخصیت، میرسد به حادترین نقطه، یعنی برخورد فیزیکی. این صحنه با توجه به شخصیتپردازی این دو کاراکتر در فیلم بسیار نفسگیر خواهد بود. اما تماشاگر بینوا مجبور است همراه یک پسرنوجوان که یک دهم شهرت و جذابیت ترانه علیدوستی که هیچ، فرامرز قربیان که هیچ حتی شوهر معتاد در فیلم را ندارد بیرون در بماند و ونگ زدن نوزاد را تماشا کند. درست است که کارگردانان سینمای اروپا یا کیارستمی در سینمای ایران به رخداد خارج از قاب و نقش صدا اهمیت دادهاند اما از هر جنبه که به فیلم نگاه کنیم، فرهادی حتی اخلاقا حق ندارد ما را از دیدن صحنهای که به خاطرش یک ساعت و خردهای قصه را دنبال کردیم و تخیل کردن و اجرای آن از هرچیز دیگر سختتر است محروم کند. این هیچ ربطی به بیان موجز و غیرمستقیم مرسوم در سینمای اروپا ندارد. مثلا در فیلم عالی گلوریا* جان کاسوویتس، دوربین رندانه از نمایش صحنه انفجار منزل قاچافچی خردهپا طفره میرود. اما آن انفجار با انفجار اولیای دم از عصبانیت فرق میکند.
آنچه در اینجا برشمردیم ممکن است موارد کوچک و نواقص فرعی در فیلمهایی باشد که توسط مراجع معتبری تایید شدهاند. اما وقتی به اهمیت همین صحنهها در آنچه منحنی اوج و فرود دراماتیک اثر است دقت کنیم و آنها را در جای حقیقیشان که گرانیگاه قصه است به جا آوریم درحقیقت فرهادی را به عنوان کارگردان رندی شناختهایم که در کارگردانی و تصویر کردن فیلمنامه، بدون مجوز زیبایی شناسی، حرارت نقاط عطف فیلم را دستکاری میکند. در یک جا حرارت را بالا میبرد و نوعی قابلیت تهاجمی در لحن ایجاد میکند تا مخاطب، هرآنچه پیشآمد را بپذیرد و در جای دیگر با دور شدن از حادثه مرکزی که از اتفاق در شهرزیبا دونفره است و امکان نقشمند کردن تدوین در آن منطقا کمتر است حرارت را کاهش میدهد تا به اصطلاح بر تجربه بیننده از فیلمهای هنری حساب کند.
به این شیوه البته لنگ لنگان خرک خویش به منزل میرساند اما ممکن است مخاطب مورد نظر، به اثر علاقمندشده و دوباره آن را ببیند و آنوقت است که دیگر مفاصل قصه آنقدرها جفت و جور نیست
راستش به سبک اصغر فرهادی، مواجهه اصلی با او اصلا در این نوشته صورت نپذیرفت و به دلایل واهی از جمله مجال کم به تعویق افتاد. خوشبختانه ذکری از مهمترین فیلم فرهادی که جدایی نادر از سیمین باشد هم به میان نیامد چون به گمان من آن فیلم اتفاقا بیشتر از هراثر دیگر این کارگردان سرشت نمای جهان ایدلوژیک و تحقق فرم سینمایی اوست و نیروهای متخاصم دراماتیک اثر با اصرار و تاکید کارگردان نماینده طبقات و دیسکورسهای معارض در فضای اجتماعی و سیاسی ایران هستند. پس به شیوهای که بیشتر یادآور پایانهای باز از سرناچاری است آن تقابل را به فرصتی دیگر موکول میکنم.
*Gloria is a ۱۹۸۰ American crime thriller film written and directed by John Cassavetes.
هفته نامه صدا - شنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۳