در میان نامزدهای اسکار امسال فیلمی است به نام Birdman که کارگردانش آلخاندرو گونزالز ایناریتو است. شخصیتهای فیلم درگیر اجرای نمایشی در برادوی هستند که از روی یک قصهکوتاه ریموند کارور اقتباس شدهاست. عجب! اسم آشنای کارور. همه ما این نویسنده آمریکایی قرن بیستم را میشناسیم. ممکن است به دوستی که این فیلم را همراهمان میبیند بگوییم ریموند کارور را میشناسی؟ نصف عمرت برفنا ؟ نحو چی میدانی؟ محشر است. دوستتان ممکن است بگوید من فکر میکردم کارور ( مثل کریس دی برگ) فقط برای ایرانیها جالب است.
بعید است کسی به این که آقایان آنتوان چخوف، ارنست همینگوی و ریموند کارور سهتن از بزرگترین نویسندگان قصه کوتاه تاریخ هستند تردید داشته باشد. احتمالا به جز خورخه لوییز بورخس، زندگی، جهان داستانی و سبک این سه بیشتر از هر قصهکوتاهنویس دیگر موضوع تالیف مقاله و کتاب و ....بوده است. شاید حتی یک کتابفروش هم ویژگیهای کلی قصههایشان را بداند. (خصومتی با کتابفروشها ندارم منظورم با نویسنده و منتقد و استاد ادبیات است. ) حالا فرض کنید یک آزمون سراسری برای تمام نویسندگان و منتقدان ایرانی برگزار شود و از آنان خواسته شود این سه نویسنده را در یک صفحه َA4، علی الاقاعده به اختصار معرفی کنند. البته زندگینامه این سه تن موضوع آزمون نیست. برگزاری این آزمون سراسری ممکن نیست اما شما هم میتوانید مثل من اسم چخوف، همینگوی و کارور را به فارسی گوگل کنید. به جز آنچه ترجمه شده است با انبوهی از مطالب تالیفی فارسی مواجه میشوید که البته روی مضمونهای مشترکی تاکید دارند. مثلا در مورد چخوف او را پدر شکل مدرن قصه کوتاه میدانند. بسیاری یادآور شدهاند چخوف اصرار داشت اگر تپانچهای وارد قصه شد واجب است گلولهای از آن شلیک شود. همچنین رحم و شفقت این پزشک روس هم نادیده گرفته نمیشود. ارنست همینگوی به جز اینکه مثل فیتزجرالد در پاریس خوش گذرانده، دیالوگ را به عنصر اساسی روایت تبدیل کرد، جملههای کوتاه نوشت و قصه را مثل کوه یخ آنقدر فشار داد تا فقط نوک قلهاش بیرون باشد. همچنین تپانچه چخوف را قرض گرفت تا مغزش را بترکاند.
بعد از آن نوبت به ریموند کارور میرسد که در ایران از نوک یخی قله محبوبیت تا اعماق تاریک اقیانوس قطبی را طی کرد. او ملال زندگی روزمره، زندگی زوجها را نوشت و همان طور که روزنامه وزین کیهان برخی متفکران غربی را به برنامهریزی برای خرابکاری در ایران متهم میکند جامعه ادبی، نویسنده آمریکایی را به خرابکاری در قصهنویسی فارسی متهم کرد. چرا که نویسندگان کارورینویس به امر سیاسی بیتوجه هستند، تجربه زیسته ندارند و فقط از کافه و آپارتمان مینویسد و به قول معروف درد خلق الله را پشت گوش میاندازند. چیزهایی که تا اینجا فهرست شد ریز و درشت، خرد و کلان، از کتابفروش گرفته تا منتقد اعظم و استاد دانشگاه به مناسبت و بیمناسبت پشت سرهم قطار میکنند. راستی مگر نباید تفاوتی باشد بین شناخت یک وبلاگنویس که تخصصش مثلا مهندسی معدن است با منتقدی که در مهمترین روزنامه و مجله فرهنگی کشور مینویسد. من نمیدانم اما در هیچ مطلب تالیف فارسی ندیدم که به مهمترین خصلت تکنیکی این سه نویسنده و عامل اشتراکشان اشاره شود. در حقیقت صفت کاروری اغلب برای توصیف فضا و عناصری به کار میرود که جزو ساحت تماتیک اثر به شمار میروند. یعنی هرکس داستانهای عینی درباره زندگی زوجها بنویسد داستان کاروری نوشته ؟
اگر این شناخت برای یک سایت کتابفروشی و دستهبندی کردن داستانها برای بازار مناسب باشد هم واقعا حاوی نکته سودمند و جالبی برای نویسندهها نیست. چرا مهمترین ویژگی تکنیکی این سه نویسنده در مطالب فارسی مغفول مانده. راستش هرچه باشد به نظرم دلیلش دانستن نیست. شاید اگر ویژگی شاخص و اصلی تکنیکی این سه نویسنده را میشناختیم صفت کاروری را با دقت بیشتری به کار می بردیم. آنوقت مردی را که نامش در فیلم مرد پرندهای تکرار میشود را بهتر می شناختیم.
قصههای چخوف ، همینگوی و کارور با خصلت Objective Correlative شناخته می شود. از آنجا که من مترجم نیستم برای مصرف شخصی آن را به همبستگی عینی ترجمه کردهام. اما از دوستان مترجم دقیق و با حوصله برای ترجمه آن مساعدت می خواهم. این روش روایت در حقیقت در بیان یاکوبسنی آن به حرکت روی مدار مجاز مرسل به جای استعاره وابسته است. اما بگذراید روشنتر بگویم و در ملاعام و در داستانهای ریموند کارور خیلی از اوقات رفتار یا کنش شخصیت با جزیینگری تعریف می شود. در حقیقت انگار آن کنش از محیط پیرامون خود جدا و برجسته شده است. در اینجا یک تحول یا حرکت داستانی یا وضعیت روانی به جای آن که توسط راوی تعریف شود یا به شکل تمثیلی به خواننده منتقل شود با روش سومی اجرا می شود. یعنی اگر رفتار یا رخدادی به شکل دقیق و به جا برگزیده و تصویر شود، بنه فقط حالتی انتزاعی و معنا باخته پیدا نمیکند بلکه حتی مثل یک ابزار پیش برنده در خدمت اجرای قصه خواهد بود.
نویسندگانی که قصههای کم شخصیت در آپارتمان و هرجای دیگر مینویسد و فکر میکنند ویژگی کارور یا همینگوی این است که نشان میدادند و تعریف نمیکردند یا راوی اصلا حق ندارد قضاوت کند به زعم من فقط به اندازه کتابفروشی از تکنیک قصه نوشتن میدانند. هرچند بسیاری از اساتید پرسرو صدای قصهنویسی هم این تزهای غلط را توی گوش شاگردانشان میخوانند که راوی قضاوت نمیکند چندانکه راوی همینگوی یا کارور قضاوت نکرد. چرا کرد.
آن ویژگی مشترک تکنیکی «همبستگی عینی» است. یعنی نمود وضعیت روانی شخصیت و به تبع آن رخدادهای برسازنده قصه نه از طریق تمثیل و نه از طریق شرخ حالت روانی و محیط، بلکه با گزینش یک جز واقعی از محیط و کاراکتر – برخورد روی محور مجاز مرسل – و عرضه آن با زیبایی شناسی و نثر امروزی.
در این صورت میتوان داستانی را که در یک روستا میگذرد یا در آینده، یا یک قصه تاریخی را به شیوه کاروری روایت کرد. کارور مضمون نیست هرچند که فرم خود را در آمیخته نکنیک و مضمونهایش ساخته، اما با نشناختن این یکی و تکرار طوطیوار آن یکی کسی قصه خوب نخواهد نوشت که نخواهد نوشت.
هفتهنامه صدا
شنبه 4 بهمن