آنچه در طول یک ماه و نیم گذشته در ایران روی داد به گمان من حاوی یک پیام صریح و روشن برای ما نویسندگان و البته همهی دیگر تولیدکنندگان کالاهای فرهنگی و هنری بود. جهش خیره کنندهی آگاهی و مسوولیت پذیری طبقهی متوسط که بیشترین جمعیت جامعه ایرانی به شمار میآید در وضعیتهای دشوار و غیرقابل پیش بینی سیاسی و اجتماعی آنقدر آشکار بود که بسیاری از پیش فرض ها و تعاریف کلیشهیی مرسوم را یکباره از سکه انداخت و ماهیت رذیلانه و گاه تنبلانهاش را آشکار کرد؛ هرچند شاید نمود خیره کنندهی این جهش هم معلول غفلت و بیاعتنایی نخبگان و تحلیلگران اجتماعی و فرهنگی به تحولات و شاخصهای رشد بوده است و الا وقتی حرکت اجتماعی در این سطح کلان و با کیفیت به وقوع میپیوندد؛ قاعدتاً نشانههای بسیاری در گذشته نیز داشته که کم و بیش از نظر دور مانده.
یکی از اصلیترین پیش فرضهایی که آگاهی اجتماعی کنونی مجال بروز دیگری به آن نخواهد داد موضعگیری متفرعنانهی جامعه نویسنده و هنرمند است که خود را پیشرو و درک ناشدنی میپنداشت و انگشت اتهام را به سمت تودهی مخاطبانی میگرفت که از نظر او به آسان گیری و ابتذال عادت کردهاند و به اصطلاح پیامهای عمیق را دریافت یا فهم نمیکنند. داستاننویس امروز ایران به عینه طبقهی فرهیخته، آگاه و مسوولیت پذیری را دید که مطالبات مشخص، عاقلانه و دقیق خود را پیگیری میکند.
البته ممکن است گفته شود میزان آگاهی سیاسی و اجتماعی الزاماً هم ارز رشد سلیقهی فرهنگی نیست، اما پرسش اینجاست که مگر در این مجموعه داستانهای نحیف با طرحهای تکراری و ناشیانه، این دفتر شعرهای متظاهرانه و احساساتی و رمانهای نامنسجم که در آنها همه مشغول خیانت به یکدیگرند، کدام مضمون عمیق و غریب نهفته است که این خیل آگاه و باشعور قادر به درک آن نیستند.
فکر نمی کنم وضع تئاتر و سینما هم چیزی جز این باشد. آیا صورت مساله بر عکس نشده؟ درستتر نیست که عقب ماندن را باور کنیم و دوان دوان خود را به مخاطبانی برسانیم که از ما بسیار پیش افتادهاند؟ مصادیق این عقب افتادگی و غفلت در دسترس همهی ماست. مصاحبههای منتشرشده در صفحههای فرهنگی روزنامهها در یک سال گذشته را مرور کنیم. ادعاهای مضحک و توخالی تولیدکنندگان آثار هنری دربارهی مضامین و محتوای آثارشان که عمدتاً با بیاعتنایی مطلق مخاطبان مواجه شده به شیادی و جعلی که مورد انتقاد همهمان است شبیه نیست؟
کارگردان هر کمدی بنجل خجالت آوری از پیام آموزندهی فیلمش برای جوانان میگوید. آن همه هنرپیشه بزک کرده اطواری قرار بوده دست اندرکار تزکیهی روح جوانان باشند.
نویسندهی هر رمانی از بازنمایی یک نسل، یا تجربهیی یکه در عرصهی فرم و روایت میگوید.
سینماییها به یمن شناختهشدن چهرههایشان تقریباً در جایگاه سلطانی قرار گرفتهاند. همه چیز در امتداد ارادهشان به وقوع میپیوندد. نمایشگاه عکس برگزار میکنند و بیسلیقگی و ناآشنایی با این رسانهی بصری از در و دیوار نمایشگاهشان میبارد. از آن بدتر رمان مینویسند و مجموعه داستان.
در این ابتذال فراگیر است که بازیگری از سر خودشیفتگی خاطرهی قربان صدقه رفتن ملت (همان مردمی که در مصاحبهها گفته میشود خیلی لطف دارند، یعنی نمیگذارند با خیال راحت به رستوران برویم یا چه و چه) را به صورت کتاب منتشر کرده است.
هنر کاسبکارانه و تجاری ممکن است ظاهراً دستاوردهایی داشته باشد و تابوهایی را بشکند، اما ناگفته پیداست که از اساس سازشکار و واپسگراست. تن دادن به مناسباتی که ارقام نجومی فروش و مخاطب به فضای نقد تحمیل میکند؛ چارهیی جز تسلیم و رخوت باقی نمیگذارد.
اما امروز با مخاطبان آگاهی روبه روییم که کوچک ترین باوری به این خیمه شب بازیها ندارند. نگرانی اصلی اینجاست که رخدادی به این عظمت و فراگیری در پیش چشممان هم درک نشود یا با نگاهی از بالا یا بیرون گود تفسیر شود؛ شبیه مزخرفات خارج نشینهایی که در پس هر چیز توطئهیی میبینند. اما این رخداد بیتردید بر تمام حوزههای فکری و فرهنگی تاثیر خواهد گذاشت.
رخداد به وقوع پیوسته است. همه احساس کردهایم بسیاری از مفاهیم کلان و پرطنطنهی گذشته دیگر بیمعناست. این بیمعنایی از مرز بهت و شوک اولیه فرا خواهد گذشت. دعواهای مضحک ادبی، جار و جنجالهای تبلیغاتی بر سر این نویسنده و آن کتاب دیگر توخالی و بیمعناست. نقد اتوکشیدهیی که شاقولوار دنبال فلان ایراد ویرایشی یا تخطی از اصول داستاننویسی فلان استاد است هم از آن بدتر.
خیل نویسندگانی که هنوز دلمشغول مجوز، شهرت و نقدهای مثبت و منفی و عقدهگشایی شخصیشان با این و آن و فلان محفل هستند، به اندازهی یک قرن از لایههای پیشرو طبقهی متوسط عقب ماندهاند. آنها که فکر میکنند شأن ادبیات و هنر اجل بر هر اعلام موضع صریح سیاسی است، هم حال و روز بهتری نخواهند داشت. آینده تنها به نویسندگانی تعلق دارد که از قید و بند لاطائلات درون گروهی و محفلی و رقابتهای سخیف جدا شوند و بپذیرند که عمدتاً دیگر در صف اول آگاهان مسوول اجتماعی جای ندارند.
نتیجهی سالها کاهلی، بیمسوولیتی، غرق شدن در رقابتهای بیهوده و چشم بستن بر واقعیات (حتی کیفی و تکنیکی در قیاس با ادبیات روز جهان) واگذار کردن صف اول به گروههای مدنی دیگر است، نتیجه تقلیل موضع انتقادی به نق نق عصرانه بر سر حذف یک جمله از کتاب، آن هم در محیطی امن که غیری نباشد و گوش شنوای جانان باشد، است.
امتیاز ویژهی وضعیت جدید آشکارگی یکباره و ناگزیر مواضع در مقابل سهوی کاری و منش بوهمی گذشته است. بسیاری معتقدند دستاورد ممتاز آنچه گذشت تطهیر طبقهی متوسط بوده است. تطهیر میتواند در تولید و سلیقهی فرهنگی و هنری این طبقه نیز نمود یابد. چنان که در رفتار خلاقانهی اخیر درباره یک کتاب دیده شد. اما فراتر از آن نشانههای خودآگاهی طبقهی متوسط دربارهی ابتذال فراگیر فضاهای فرهنگی و ادبی احساس میشود.
مفاهیم نویسندهی مستقل و نویسندهی وابسته در وضعیت کنونی معنایی دوباره یافتهاند و احتمالاً با استمرار شرایط به مفاهیمی پر کاربرد تبدیل میشوند. کم و بیش لازم است هر نویسندهیی نسبت خود را با پیکربندی امروز جامعهی ایران معلوم کند. و الا آن لژنشینی اشرافی هنرمندان که خود را یکسر فارغ از سیاست و درگیر ساز و کار جادویی الهام و نبوغ میدانستند دیگر بی معناست.
اعتماد 30 نیر 1388