درملاعام -

یادداشت‌ها، نقد و ... امیرحسین خورشیدفر در مطبوعات و سایت‌ها

درملاعام -

یادداشت‌ها، نقد و ... امیرحسین خورشیدفر در مطبوعات و سایت‌ها

»تاریخچه حافظه و انزوا: رمان قرن بیستم امیرحسین خورشیدفر

 »تاریخچه حافظه و انزوا: رمان قرن بیستم امیرحسین خورشیدفر  

هدف از این دوره آشنایی شرکت کنندگان با مهمترین نویسندگان، جریانها و مکتبها و آثار ادبیات داستانی در قرن بیستم است. در این دوره پسزمینه فلسفی، فرهنگی و اجتماعی شکل گیری نقاط عطف تاریخ رمان در قرن بیستم معرفی میشود و این نقاط عطف از حیث اهمیت سبکشناختی در سنت رمان بررسی میشوند. الویت طرح مباحث با سنت رمان اروپایی است اما در صورت که مجال باشد جریانهای مربوط به تطور رمان در زبانهای غیراروپایی هم بررسی میشود . در هرجلسه یکی از مباحث فهرست زیر ارائه میشود. همچنین هنرجویان برطبق برنامه کلاس، هرهفته یک اثر نمونه از مبث هفته بعد را خواهند خواند تا در بخشی از بحث مشارکت داشته باشند . انتظار میرود شرکت کنندگان در پایان دوره نزدیک به ده عنوان از مهمترین آثار ادبی قرن بیست را خوانده باشند. این آثار و جریان ادبی آنها را بشناسند و بتوانند تحلیلی درباره آن ارائه بدهند .   
عنوان مباحث :  ارنست همینگوی ریموند کارور رئالیسم جادویی، خاطرات اشباح مارکز، آیزابل النده، فوینتس  آلمان اعتراف دردمندی و عذاب وجدان اریش ریمارک، هایتریش بل، گونترگراس  ادبیات متعهد، مسولیت و اضطراب بشر آندرومالروسارتر کامو سیمون دوبوار خاور دور غریبگی و فرهیتخگی میشیما و ادبیات خاور دور  نئورئالیسم و معجزه قصه ایتالو کالوینو، آلبرتو موراویاا..امبرتو اکو . شهروندان، قدیسان، نوابغ و حسرت برانگیزها سال بلو، سلینجر آپدایک  ادبیات نجاتیافتگا ن و مهاجران میلان کوندرا، اسماعیل کاداره شاندار مورای رمان نو، علیه مدرنیستها الن رب گریه، مارگریت دوراس، ناتالی ساروت رمان، چشم اندازهای تازه اورهان پاموک وی اس نایپل جی ام ک تزی  تراژدیکمدی و تاریخ دروغین اباکوف. دکتروف، کرت وونهگات بریتانیا و بازتولید سنت رمان مارتین ایمس، میوریل اسپارک و رمان کمیک 

آشنایی با رمان قرن بیستم - تاریخ حافظه و انزوا - موسسه بهاران

 »تاریخچه حافظه و انزوا: رمان قرن بیستم امیرحسین خورشیدفر  

هدف از این دوره آشنایی شرکت کنندگان با مهمترین نویسندگان، جریانها و مکتبها و آثار ادبیات داستانی در قرن بیستم است. در این دوره پسزمینه فلسفی، فرهنگی و اجتماعی شکل گیری نقاط عطف تاریخ رمان در قرن بیستم معرفی میشود و این نقاط عطف از حیث اهمیت سبکشناختی در سنت رمان بررسی میشوند. الویت طرح مباحث با سنت رمان اروپایی است اما در صورت که مجال باشد جریانهای مربوط به تطور رمان در زبانهای غیراروپایی هم بررسی میشود . در هرجلسه یکی از مباحث فهرست زیر ارائه میشود. همچنین هنرجویان برطبق برنامه کلاس، هرهفته یک اثر نمونه از مبث هفته بعد را خواهند خواند تا در بخشی از بحث مشارکت داشته باشند . انتظار میرود شرکت کنندگان در پایان دوره نزدیک به ده عنوان از مهمترین آثار ادبی قرن بیست را خوانده باشند. این آثار و جریان ادبی آنها را بشناسند و بتوانند تحلیلی درباره آن ارائه بدهند .   

عنوان مباحث :  ارنست همینگوی ریموند کارور رئالیسم جادویی، خاطرات اشباح مارکز، آیزابل النده، فوینتس  آلمان اعتراف دردمندی و عذاب وجدان اریش ریمارک، هایتریش بل، گونترگراس  ادبیات متعهد، مسولیت و اضطراب بشر آندرومالروسارتر کامو سیمون دوبوار خاور دور غریبگی و فرهیتخگی میشیما و ادبیات خاور دور  نئورئالیسم و معجزه قصه ایتالو کالوینو، آلبرتو موراویاا..امبرتو اکو . شهروندان، قدیسان، نوابغ و حسرت برانگیزها سال بلو، سلینجر آپدایک  ادبیات نجاتیافتگا ن و مهاجران میلان کوندرا، اسماعیل کاداره شاندار مورای رمان نو، علیه مدرنیستها الن رب گریه، مارگریت دوراس، ناتالی ساروت رمان، چشم اندازهای تازه اورهان پاموک وی اس نایپل جی ام ک تزی  تراژدیکمدی و تاریخ دروغین اباکوف. دکتروف، کرت وونهگات بریتانیا و بازتولید سنت رمان مارتین ایمس، میوریل اسپارک و رمان کمیک 

درباره تصویر یک زن اثر هنری جیمز - امیرحسین خورشیدفر - روزنامه اعتماد


  •       خوانندگان عموما برداشت‌های معینی از شکل و شمایل رمان‌های قرن نوزدهمی دارند که با مرزبندی مشخص سبکی از رمان قرن بیستم که خود دربرگیرنده مجموعه‌ای متنوع و شگفت‌انگیز از سبک‌ها و جریان‌هاست تفکیک می‌شود. چند نویسنده، قاطعیت و شفافیت این مرز را محو می‌کنند. توماس مان آلمانی درقرن بیستم سخت مشغول سبک پیشینیان است. هنری جیمز که زندگی‌ از واپسین سالهای قرن نوزده تا نخستین سالهای قرن بیستم ادامه دارد با این‌که بیش از هرکس دیگر به خطوط، مرز، تفاوت و تاثیر اینسو و آنسوی مرز برهم توجه دارد در رمان‌نویسی با گام بلندی از سبک قرن نوزدهم به قرن بیستم می‌جهد. چوبدست رمان پیشرو را از گوستاو فلوبر فرانسوی می‌ستاند و در قرن بیستم به طلایه‌داران سنت رمان تراژدی کمدی آمریکایی تحویل می‌دهد. رمان تصویر یک زن برای نویسندگان و منتقدان، نمونه درخشان مولفه‌های قصه‌نویسی هنری جیمز و تلفیق اجرای ماهرانه شیوه روایی مدرن(زاویه دید، راوی و لحن) و منظر روانشناختی با پلات قرن نوزدهمی است و برای خونندگان جز آنکه شاهکار جذابیت و  عمق است، سرودی است نه چندان کوچک درستایش آزادی.
  •  جیمز در رمان آمریکایی، یکبار مضمونی شبیه تصویر یک زن را آزمود. نیومن، تاجر آمریکایی است که حساب بانکی پروپیمان، قلبش را نیز از عطوفت و شوری بی‌دریغ به انسان، هنر و عشق سرشار کرده است. خسته از زمختی کسب وکار و پول‌پارو کردن در سرزمین پربرکنتش به اروپای کهنه سفرم‌یکند تا به روش قهرمانان جیمز، تفاوت دوجهان را دریابد و از مواهب اصالت برخوردار شود. نیومن در پاریس به بیوه جوان اشرافی دل می‌بازد و خواستگار او می‌شود. ظاهرا ازدواج آنها یگانه راه نجات خاندانی کهنسال از ادبار و ورشکستگی است. بیوه هم که راضی است.
  • «اشرافیت» از زبان مادرسالخورده که مثل باسمه‌های ایرانی اشرافیت(سریال‌ها) نشسته روی ویلچر ست به زبان می‌آید و بی‌اصل و نسبی خواستگار بینوا را پتکی میک‌ند و برسرش می‌کوبد. کار به مرافعه می‌کشد، نیومن نیک‌رفتار عنان‌گسیخته جنایتی خانوادگی را رسو می‌کند اما دود ازکنده اشرافیت مکار بلند می‌شود و به چشم تازه‌به دوران‌رسیده‌ ساده‌دل می‌رود.
  • هنری جیمز بعد از دیزی میلر جنجالی، در سال 1877  این رمان مفصل و پرماجرا را نوشت.  در آمریکایی از صیقل درخشان و استادانه جیمز اثری نیست. نیومن، یک‌تنه پانصد صفحه را روی گرده‌ بزرگش می‌کشد و پیش می‌برد. کاراکترهای فرعی جز بازیگران میان‌پرده‌های کوتاه و مبالغه‌آمیز نیستند. نیومن هم که مرد خوش‌قلب و مهربانی است، اما خودمانیم یک‌پارچه‌آقا برای یک رمان بزرگ واقعا ملال‌آورند. خصوصا که حاضرجوابی‌شان در سالن اشرافی فرانسوی‌ها خنک و بیجا به نظر برسد و بیشتر منتظر باشیم یک مشت حواله صورت دغل‌بازها کند که نمی‌کند.
  • به یاد بیاوریم که«مچ پوینت» فیلم مشهور وودی آلن همانقدر که متاثر از دستایفسکی است وامدار جهان هنری جیمز است. آنجا هم دخترک لپ‌گلی و ترو‌تازه آمریکایی که اشرافزاده ملول و ناتوان را مرد می‌کند، زیرباران تماشاگر وامی‌دارد جور دیگر ببیند آخرالامر، قربانی خدعه بی‌سرو‌صدای خانواده اشرافی انگلیسی می‌شود وآب از آب تکان نمی‌خورد. 
  • اگر جهان نمادین هنری جیمز را در تفسیر چندین رمانش به ساده‌ترین شکل بیان کنیم جهان مدرن که یادآور طراوت و تازگی و خامدستی و فضیلت‌های جوانانه است در مواجهه با وزن و اصالت سنت و کهنگی که اصالت و تاریخ و نیرنگ است دل و دین می‌بازد و گرفتار می‌شود. بندها پیش از آنکه بداند او را اسیر خواهد کرد و آزادی مثل لوح بی‌خدشه یا سیمایی زیبا و بی‌خط تنها یک آن ظاهر میشود و دریغ که پلیدی و کهنگی دیرزمانی است در پرداخت دسیسه خویش استادند.
  • چهارسال بعد از آمریکایی، هنری جیمز همان درونمایه را برای تالیف مهم‌ترین رمان بزرگ دوره اول  قصه‌نویسی‌اش به کاربست. در این فاصله، هنری جیمز رمان عالی اروپایی‌ها را نوشته بود. اما تصویر یک زن تا امروز به عنوان مهمترین اثر این نویسنده است که در آمریکا متولد شد اما بیشتر زندگی خود را در آروپا و به خصوص انگلستان گذراند.  
  • ایزابل آرچر مثل پنجه آفتاب نیست اما قشنگ است نسبتا. خیالباف است(رمان زیاد می‌خواند). بی‌تجربه و باهوش است. در محیط روشن و شفاف اعتقاد به فضیلتهای حقیقی پرورش یافته و از بابت اعتقاد درونی‌اش به آزادی انسان، هم‌مسلک قهرمانان رمان‌های کلاسیک است. او در نقلی لوکاچی ایزابل پروبلماتیک است که ارزشهای والای خویش را در آشفته‌بازار اروپا با جان و همر خویش می‌آزماید هرچند در آخر درمیابد که آزادانه زیستن در جهانی که طبعش بندزدن بر آزادی است مسئولانه زیستن است.
  • دخترک و خانواده‌اش پولی دربساط ندارند. تا اینکه خاله اعیانش که ساکن لندن است و حوصله این‌حرفها را ندارد دست ایزابل را می‌گیرد و با خود به سیاحت اروپا میبرد. نخست: منزلش در انگلستان. ایزابل مثل ستاره‌ای دو قمرش را ناخواسته به اروپا می‌کشاند. یک از عشاق، گاسپار گودود(همان نیومن رمان آمریکایی است: ساعی و پول‌ساز، کم‌عقل و وفادار که در اینجا از نقش یک به آنچه لایقش است تنزل مقام یافته) و دوستش هنریتا استاک‌پل، روزنامه‌نگار (مثال معروف خارپشت و روباه را می‌دانید‌؟ هنریتا روباه است. نظرش را راجع به همه‌چیز با صدای بلند ابراز می‌کند. اروپا هم عشاق از همه‌رنگی را به سیاهه خواستگاران ایزابل میافزاید. رالف، پسرخاله محتضر و نازک‌اندیش که عشقش را ابراز نمی‌کند چون روبه‌موت است، لرد واربرتن که در زمان و مکان مناسب به ایزابل ابراز عشق می‌کند. مادام مرل، دوست خاله، نزدیکترین معاشر ایزابل می‌شود. این زن مرموز که در آخر درمی‌ابیم همزاد شکست‌خورده ایزابل است، خواستگاری برای دوست جوانش در آستین دارد. آسموند، هنرشناس، مجموعه‌دار، منزوی، متذوق، بسیارباهوش، پدرزن‌مرده یک دختر معصوم که دور از اجتماع خشمگین در فلورانس منزل دارد و ظاهرا چیزی جز قریحه و هوش و افکار متعالی او را تحت تاثیر قرار نمی‌دهد. لازم‌ است ذکر کنیم از مال دنیا، آسموند بهره‌ای ندارد. علی‌الظاهر اعتنایی بدان ندارد یا ایزابل اینطور می‌اندیشد.
  • گفتیم که کیش ایزابل، آزادی است. خواست آزادی فردی در ایزابل، آنجا که به عشق لرد انگلیسی جواب رد می‌دهد و خواستگارسمجش، گودود آمریکایی پولدار را از خویش میراند متبلور می‌شود. او باور دارد جست و جوی عشق راستین، موهبتی است که با آزادی حقیقی در آمیخته است. بگذارید پایمان را از حریم رمان بیرون بگذاریم و خود بپرسیم چگونه میتوان آزادانه تصمیم گرفت؟ اگر  امکانات و انتخابهای ما، بی‌آنکه بدانیم جایی خارج از اراده و اطلاع ما طرح ریزی شده باشد و آنجا که مورد سئوال است نه آسمان و تقدیر که زمین بندگان باشد.
  • لذت تعقیب سرنوشت ایزابل را که در صدصفحه اول این رمان هشتصد صفحه‌ای ارثیه هنگفتی از شوهرخاله‌ نصیبش می‌شود با شرح داستان لوث نخواهیم کرد. شمای رمان «تصویر یک زن»به سرگذشت زنان و مردان ثروتمند و عاشق‌پیشه رمان‌های طویل قرن نوزدهم بی‌شباهت نیست. اما زیبایی‌شناسی‌ هنری جیمز گرچه برآمده از رمان رئالیستی است و ظاهرا با سنت رمان در ستیز نیست اما در حقیقت منطبق با رمان مدرنیستی است. با اغماض می‌توان گفت رمان با نسخه انگلیسی زبان مارسل پروست از حیث سنجش کیفیت ذهنی اشخاص رمان، درک هنر و ظرافت ایشان مواجهیم. اسنوبیسم، فاضل‌نمایی، ریاکاری، اصالت و فریب و آداب‌دانی مفاهیمی است که قهرمانان رمان را در طرفین مخاصمه قرار می‌دهد. طرفین؟ مگرنه آنکه انسان تنهاست و رمان مواجه یکی است با همه؟
  • تصویر یک زن هنری جیمز ترجمه : سعید مجیدی انتشارات نیلوفر
  •  

کافکا و بی اعتنایی - امیرحسین خورشیدفر



1- پسر دبیرستانی فیلم squid and the whale وقتی می شنود دختر همکلاسی اش «مسخ» کافکا را خوانده می گوید «یه داستان خیلی کافکایی یه.» (پسر تحت تاثیر پدر نویسنده اش است و در ضمن سعی دارد نظر دختر را به خودش جلب کند.) دختر در جواب می گوید؛ «طبیعی است چون کافکا آن را نوشته.» این شوخی می تواند به مثابه تمثیلی از وضعیت کنونی هر منتقد در مواجهه با اثری از کافکا به کار رود. چرا که امروز هر اثر ادبی مترصد است تا تنه اش را در امتداد فضایی که کافکایی خوانده می شود، گسترش دهد. منتقد اما ناگزیر است مرتباً به خود یادآوری کند تنها کافکاست که کافکایی نیست. ترکیباتی که فضای جهان کافکایی را تشکیل می دهد عمدتاً تقلیل عناصر مرکب و پیچیده به آیکون های تک یاخته یی است. اثر کافکا اما متشکل از فعل و انفعالاتی است که گزارش یک لحظه ثابت آن بی معناست. اصطلاح کافکایی عملاً تبدیل شده است به یکی از آن ابزارهای تبلیغاتی مثلاً جمله های تحسین برانگیز ریویونویسان مطبوعاتی که پشت جلد کتاب ها درج می شود یا آنکه در وصف یک کتاب دهان به دهان می چرخد. اثر کافکا که پرجنب و جوش، مهارناپذیر و یکسر سیاسی است مرتباً مورد تهاجم قرار می گیرد. کالایی شدن کافکا تقلیل او به یک اسانس ادبی است که پسند ذائقه امروز بازار ادبیات جهان است. از این رو وظیفه منتقد اثر کافکا هرچند دشوار و گاه ناشدنی است رهانیدن اثر از بار کافکایی است. 

2- در فصل دوم رمان « محاکمه» یک روز یکشنبه کا به دادگاه فراخوانده می شود. یافتن دادگاه در میان ساختمان های تو در تو، محقر و درب و داغان کار پردردسری است. سرانجام کا محل برگزاری جلسه را پیدا می کند. یک نیم طبقه طوری که حاضران مجبورند سر خود را خم کنند. کا بی اعتنا به حاضران و ارباب جلسه اختیار عمل را در دست می گیرد و با لحنی قرا شروع می کند به توهین و تحقیر کردن دستگاه فاسد قضایی. جماعت با او همراه می شوند. هورا می کشند و دست می زنند و کا خوشحال است که توانسته بر مردم تاثیر بگذارد و ماهیت دستگاه قضایی را آشکار کند. اما یک حادثه کوچک و مبتذل وقفه یی در کار او ایجاد می کند. فلوبر در شاهکار خود «تربیت احساسات» سازوکار حوزه های مختلف قدرت در یک ساخت اجتماعی را نشان می دهد. هر کنش فردریک مورو در چارچوب این ساخت اجتماعی معنا می یابد زیرا ارتباط او را با کانون های حقیقی قدرت فاش می کند. در این زمینه است که بی اعتنایی قدرت نمود می یابد. دادگاه در مقابل نطق تاثیرگذار کا بی اعتناست. کا انتظار دارد به او واکنش نشان داده شود. اما دادگاه سرد و خاموش است. همه چیز را به تعویق می اندازد. شور کا فروکش می کند. این رفتار دائمی و ذاتی قدرت است. فردریک مورو این منش قدرت را در زمینه یی روانی درک می کند اما کافکا در فصل دوم رمان محاکمه صریح ترین جلوه بی اعتنایی قدرت را نشان می دهد. چیزی شبیه نشنیدن، جدی نگرفتن یا پوزخند زدن آن هم وقتی کا احساس می کند بیشترین توجه را جلب کرده است و به عنوان نیروی آشوبگر عمل کرده است. اما عمل او به چشم نیامده. انگار به زبان دیگری حرف زده باشد یا اینکه صدایش در دادگاه پخش نشود. وقتی قاضی تحقیقی با مشاورش پچ پچ می کند آیا از او نمی پرسد که چرا از دهان کا صدایی بیرون نمی آید؟

لذت ایدلوژی -امیرحسین خورشیدفر

دانشاندوز شرمسارانه از آنتوان روکانتون راوی تهوع میپرسد : « دیگر کسی آنچه را که اهل قرن هجدهم راست میدانستند باور ندارد. چرا از ما انتظار دارند از آثاری که در آن قرن زیبا میشمردند همچنان لذت ببریم.» سارتر رماننویس ( یا چنان که خود میپسندید نثرنویس ) اکنون به مضمون چنین سئوالی تبدیل شدهاست که گستاخانهتر همواره پرسیده میشود. پاسخ از منبعی نامعلوم اما همیشه حاضر به گوش میرسد: « سارتر البته انسانی تیزهوش و مسئول بود. اما ادبیات الهه حساسی است که وجودهای سمج و مرموز را تاب نمیآورد. سارتر یکی از آنهاست. او ادبیات را با ایدهلوژی آمیخته است.» هیچ کس احساس خطر نمیکند. مدارک معتبری نشان میدهد که خطر رفع شده. ادبیات از آزمون آتش سربلند بیرون آمده. حقیقت چنان که انتظار میرفت اثبات شده. ادبیات خود را از سایه ترسناکی رهانده و دوران ایدهلوژیها سرآمده است. بنابراین به طعنه با پوزخندی که حامیانه و به نشانه شوخی مشترکی بر لبها نقش میبندد، بار دیگر و فقط برای کشدادن مضحکه میتوان پرسید: «چرا انتظار دارید که از خواندن رمانهای سارتر همچنان لذت ببریم ؟» آنگاه منبع نامعلوم با صدایی که به رنج و محبت آمیخته است نجوا میکند :« اگر بیهوده جنجال نکنید اگر چنان بالغ شده باشید که هرچه را میشنوید برای دیگران نقل نکنید به شما خواهم گفت که هیچ کس انتظار ندارد از آنها لذت ببرید.» 

سارتر رماننویس این گونه در جایی خارج از کانون جاذبه زیباییشناسانه ما به سر میبرد. حسرتبارترین احساسات ما به عکسهای سیاه و سفید، عینک کائوچویی، سیگار گلواز، کافهنشینی و دم زدن از ادبیات متعهد نثار میشود با این حال میپنداریم که آیا رمانهای ایدهلوژیک چندان شایستهاند که در لژیون کلاسیکها قرار بگیرند. آیا وقار و توازنی را که میراث بسیار گرانقدر فکری و فرهنگی ماست برهم نخواهند زد.

آنتوان روکانتون که شباهتش به سارتر انکارناپذیر است در مصاحبت با دانشاندوز میاندیشد : « راستش چیز زیادی ازم طلب نمیکند. فقط اینکه برچسبی را بپذیرم.» برچسبهایی نیز برای ما در نظرگرفته شده. دوستانه از ما میخواهند که آنها را بپذیریم. این برچسبها محصول خوشسلیقگی عمومیی است و با فنون جلوهفروشانه پرداخت شد‌ه‌اند. چنانکه روزنامهنگار باسابقهای نویسندگان امروز را به جزیرههای کوچک روشنفکری تشبیه میکند و مینویسد : « دیگر از آن تعهد و رسالت سیاسی و اجتماعی که بر دوش نویسنده و ادبیات سنگینی میکرد چیزی به جا نمانده. » او هم صدا با روح زمانه سارتر رماننویس را به جایی خارج از حوزه لذت میراند. ظاهرا اکنون میتوانیم آسودهخیال رمانهای سارتر را به کناری بیافکنیم. زیرا موظفیم به حماسهای که باری را از دوش ادبیات برداشته و سبکی تحملناپذیری را به آن اعطا کرده ارج نهیم. « تهوع» مانیفست اگزیستانسیالیسم دانسته میشود پس سارتر ادبیات، آن چیز بیشکل، نامعلوم، مبهم و در عینحال مقدس را قربانی طرح چیز دیگری کردهاست که کم و بیش همه این صفات را دارد. در مواجهه با سارتر رماننویس نجیبانهترین برچسب را میپذیریم؛ ما خوانندگانی طالب لذت هستیم وقتمان را با خواندن ایدهلوژیهایی که در قالب داستان ارائه شده اند هدر نمیدهیم. ایدهلوژی عنصری اخلال گر در خوانش متن ادبی دانسته میشود. یعنی آن که وضعیت سالم خواندن را به هم میریزد. کارکرد ایدهلوژی به شییی شبیه است که در مسیر نوری قرار گیرد که از فاصله و جهت معینی برمبنایی بهداشتی بر متن میتابد. سایه این شی بخشهایی از متن را ناخوانا میکند. نیروی بیرونی در تحقق لذت تام مداخله میکند. نویسنده؛ کارگزار لذت خوانندگان بینماک است که مبادا کوچکترین بارقه ایدهلوژیک از آن گونه که در سارتر دیده میشود جریان لذت بخشی را متوقف کند. کوندرا که خود هم فلسفیدن را با روایت کردن در آمیخته، مینویسد : « اعتقادها و ایدهلوژیها فقط زمانی میتوانند با رمان آشتی کنند که زبان نسبیانگاری و دوگانه سنجی رمان را به بیان قاطع و جزمی خود برگردانند.» سارتر گناه نابخشودنی نفی ادبیات را مرتکب میشود. نوبل را رد میکند. صراحتا میگوید برای اهدافی سیاسی و افشاگرانه مینویسد. پرونده مختومه است. این نویسنده عاصی؛ مرد کوتاهقد لوچ هیچ اهمیتی برای لذت بردن ما قایل نیست. برای همین است که به همدیگر میگوییم دوره این کتابها گذشته است! 

چنان که گفتیم موقعیت ما از نظرهای بسیاری به دانشاندوز نزدیک است. هردو پرسشی یافتهایم که بعد از مطرح شدنش سکوت همهجا را فرا میگیرد. اتفاقا در همین سکوت زیباییشناسانه فعل و انفعال عجیبی که به ترکیب شیمیایی غیرمنتظرهای خارج از دایره آگاهی و اراده انسان شبیه است صورت میگیرد، در بستری از ادبیات ایدهلوژیک که فاقد نشانههای حیات تشخیص داده شده. شکاف در همان واژهای ایجاد میشود که بیشترین اعتماد را کسب کرده است«لذت». لوسین در «کودکی یک رییس» بعد از بروز بحرانهای روانشناسی در خیابان به بابوئن برخورد میکند. عقیدهاش را درباره روانکاوی فروید میپرسد و او پاسخ میدهد : « این هم یک مد جدید است که سپری خواهد شد.» لوسین ناگهان احساس میکند که نجات یافته است. با خود میگوید : «پس یاوه بود.» ادبیات به مثابه ابژه لذت، ناگزیر سرشار از بابوئونهاست. بابوئن مجهز به ادراکی عرفانی به ما بر خورد میکند و از ناپایداریها خبر میدهد. باید دنبال چیز دیگری برویم. این یکی هم دود شد و به هوا رفت. خستهکننده و ملالآور شد. باید لذت را درجای دیگری جستجو کرد. بابوئن میگوید : « بهتر است اسپینوزا بخوانید.» و بسیار محتمل است بگوید : « بهتر است سارتر بخوانید.» 

سارتر رماننویس در بافت ارجاعی دیگر، در جایی خارج از کانون جاذبه زیباییشناسی خود که میتوان به طور ضمنی فضای روشنفکری متعهد دهههای شصت تا هشتاد دانست و بعد از یک فراموشی دو دههای اکنون در معرض کشف مجدد قرارگرفتهاست.